رهامرهام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

رهام نفس مامان و بابا

اولین گردش رهام

سلام سلام رهام مامان هفته پیش که رفته بودیم خونه مامان بزرگ تو جلفا فهمیدیم که اونا تصمیم گرفتن برن به روستای نوجه مهر که امامزاده سید محمدآقا اونجاست . واسه ماهم توفیق اجباری شد و باهاشون راهی یه گردش شدیم. خداروشکر میکنم که اولین سفر کوچولویی که قسمتت شد و اولین گردشت یه گردش زیارتی شد کنجدم. قبل رفتن دودل بودم که ماهم بریم یا نه چون هنوز خیلی کوچولویی عزیزکم . میترسیدم هواش بهت نسازه و مریض بشی.اما خداروشکر توی راه که فقط خوابیدی    اونجام که 6-7 ساعتی موندیم آروم بودی و اصلا اذیت نکردی. برگشتنی هم رفتیم پارک کوهستانی جلفا شاممونم همونجا خوردیم      البته اونجا دیگه خسته شده بودی و کلا خوابیدی. خلاصه...
30 مرداد 1392

عید فطر رهام

  رهامم با کمی تاخیرمطلب عیدفطر رو برات مینویسم.چون عکسات تو گوشی بود و امروز تونستم بریزمشون تو سیستم. اینجا داریم میریم مهمونی که تو ، تو خواب نازی     حتی تو ماشینم تا برسیم بیدار نشدی . تو بغل بابایی لم دادی و لالا کردی       اولین عید فطری که کنارمون بودی رو به فال نیک گرفتیم و این کادو رو به عنوان هدیه فطریه بهت تقدیم کردیم .امیدوارم 100 سال عمر کنی و از این عیدا و عیدیای  خوب و قشنگ ببینی مبارکت باشه جوجه مامان       این هدیه هم از طرف شوهر خاله جونمون ( آقای صادقی ) که زحمت کشیدن برات اسلاید درست کردن     اسلایدر ...
27 مرداد 1392

دوماهگی

کنجد کوچولوی مامان امروز 2 ماهت تموم شد.ورودت به 3 امین ماه زندگیت مبارک پسرکم. خیلی نمیتونم بمونم و مطلب بنویسم برات چون داری گریه میکنی... امروز صبح واکسن دوماهگیتو زدیم و تو خیلی اذیت شدی انگار خیلی دردت اومده و هنوز خوب نشدی چون ساعت 8 شبه ولی تو آروم نشدی .قربون شکل ماهت بشه مامان خدا کنه تب نکنی چون اصلا طاقتشو ندارم.دعا میکنم زوده زود بهتر شی چون خیلی بی حالی و درد میکشی اینام عکسای بعد واکسنته ببین نازم چه قدر بی حال و حوصله ای.....!!!!! جون مامان زود خوب شو دلم داره میترکه آخه عزیزکم   ...
23 مرداد 1392

ختنه

پسر گلم روز پنج شنبه 1392/05/10 یه روز خاص برا تو بود.... روز ختنه کردنت روزی که مسلمون واقعی شدی.... پریروز با بابات و مادربزرگ بردیمت و اون دودول کوچولوتو ختنه اش کردیم.البته من موقع عمل پیشت نموندم آخه دلم طاقت نمیاورد واسه همون رفتم بیرون.اما از همون بیرونم صدای گریه هات دلمو ریش ریش میکرد.هی دعا میکردم که زودتر تموم شه و تو هم دیگه گریه نکنی.یه ربع نیم ساعتی طول کشید تا بابایی اومد بیرون و گفت که بیا تو تموم شد. قربون شکل ماهت برم جوجوی من. بعدش ازونجا رفتیم خونه مادربزرگت که به کمک اونا بتونم یکی دوساعتی از تو مراقبت کنم و خدای نکرده اتفاقی برات نیفته آخه مامانیت یه کم ترسوئه...خوب دست خودم نیست روت حساسم. میترسیدم بلد نباشم ...
12 مرداد 1392

یه سری عکس جدید

سلام به همه دوستای گلم که به وبلاگ ما سر میزنن رهام جونم 10روز مونده تا 2ماهه بشه ولی کارای بزرگتر از سنش رو انجام میده.مثلا میذارمش رو بالش خودش برمیگرده،یا گردنشو این ورو اون ور میچرخونه،دستاشو که میگیریم خودش سرشو قشنگ بلند میکنه،که این کارا مال بعد 3-4 ماهگیه.ماشالا وروجکی شده که نگو.با خنده هاشم که قند دلمو آب میکنه. این چند هفته ای اتفاق خاصی برای گل پسری نیفتاده بود که وبشو آپ کنم ولی خودش حسابی بزرگ شده بهتر دیدم عکسای جدیدشو بذارم تا هم خاله هاش ببینن هم یادگاری بمونه. عکسا تو ادامه مطلب یک عدد فندق دوست داشتنی   پسری با موهای خروسی         خوب مامان جونم میخو...
10 مرداد 1392
1